نقد هفته
بوی عرق توی کلاس آدم رو مدهوش و بی هوش می ساخت آخر، زنگ قبلش ورزش داشتیم و هر کس قدر یک بشکه ی نفت عرق از درون بدنش استخراج نموده بود.
کی حال و حوصله اش رو داشت؟؟؟ از خستگی همه تیلو تیلو می رفتند حالا این مراسم کذایی هم شده قوز بالا قوز
از همه بدتر این بود که با اون حال و وضع و روز داغون باید کلی پله رو تا سالن بالا می پیمودیم و این خود (باز) قوز بالا قوز
خلاصه به هر بدبختی و کژبختی خودم را دم در نمازخانه رساندم. پایم را که در نمازخانه گذاشتم دیدم مراسم شروع شده و همه هم هستند و همه هم نشته اند در میان انبوهی از سکوت حضار و انبوهی از فریادهای قاری رفتم و ته مجلس نشستم
وقتی نشستم ابتدا کمی در چشمان آقای نجفی بعد اقای بهاالدینی و بعد آقای امینی زل زدم تا این که مسیولینی نیز از بسیج دانش آموزی آمدند و بعد من یکی یکی در چشمان آن ها نیز زل زدم تا این که دیگر کسی نبود تا نگاهش کنم نمی دانم این زل زدن ها و این نگاه ها از چه ناشی می شد؛ از بی کاری ، خستگی ، دیوانگی یا ...
خلاصه قرآن تمام شد و مثل همیشه و طی تکراری ترین قسمت مدرسه آقای نجفی میکروفون را در دست گرفتند و مثل همیشه شروع کردند. انگار می خواستند در اجرای برنامه نیز سنگ تمام بگذارند چون قبل از مراسم زمزمه هایی به گوششان خورده بود.
خلاصه بعد از سلام علیک و احوال پرسی و تشریفات ابتدایی همه ی مجریان آقای نجفی سراغ اصل مطلب رفتند و گفتند که می خوایم به تنی چند از دانش آموزان هدایایی اهدا شود.
بعد از این آقای نجفی شروع کردند به خواندن اسم بچه ها و در حین خواندن نیز بجه ها که داشتند از جوگیری فراوان فوران می کردند با مدل های مختلف دست می زدند و تشویق می کردند و ... و در این شرایط نیز آقای نجفی برای خودمانی کردن اجرا از لغاتی مانند " جانـــــــــــــــم " و " ماشاالله " استفاده می کردند.
خلاصه با کلی فراز و نشیب و اتفاقات جور و واجور و تلخ و شیرین و زشت و زیبا اهدای جوایز نیز به اتمام رسید که به دلیل وقت ضیق خودم و خودتان از گفتن توضیحات آن ها خودداری می کنم و فقط یکی از آن ها که مهم ترینشان بود را به اختصار توضیحی می دهیم
این اتفاق هم مربوط می شد به رفتار بسیار زشت و ناشایستی که با یکی از بهترین دانش آموزان این مدرسه یعنی حامدخان مردانلو شد.
در واقع وقتی آقای مردانلو برای گرفتن جایزشون رفتند با بی محلی برخی آقایون مواجه شد و حتی وقتی دستشان را برای سلام دراز کردند هیچ کس جواب این دوست خوبمان را نداد.
البته شاید برخی بخواهند به شیوه ی خودشان استدلال کنند و بگویند که وقتی آقای مردانلو آمد کسی حواسش نبود و آن بی محلی غیر عمدی بود ما هم برای پاسخ به این استدلال دو استدلال دیگر بیان می کنیم :
1- ببخشید اگر کسی حواسش نبود میشه بپرسم حواس پنج شش نفر از آقایونی که برای اهدای جوایز رفته بودند یکدفعه همزمان با هم کجا رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (احتمالا خونه ی خاله)
2- اصلا ما قبول می کنیم. فیل آقایون یاد هندستون کرده بود و حواس همگیشان به خانه خاله تشریف فرما شده بود اما کجای دنیا دیدید که از طرف برای اهدای جایزه دعوت کنند و بعد حواس همگیشان پرت شود و احتمالا به خانه ی خاله برود. قابل توجه برخی آدم باید یه خورده کنترل حواسش رو داشته باشه تا از این جور مشکلات اتفاق نیافته. یا جایزه ندید یا حواستون رو جمع کنید و بعد جایزه بدید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما این هم از اتفاق تلخی که در این مراسم افتاد. اتفاقی که خیلی برای آقای مردانلو ناراحت کننده بود. البته نه برای ایشون بلکه برای همه ی اولی این اتفاق بسیار تلخ و زننده بود و همه ی ما بابت این اتفاق ناراحت شدیم.
خلاصه مراسم با همه ی حواشیی که داشت خدا رو شکر تمام شد(!) و موجب دلخوری دیگری نشد ... (البته تا آن جا که شما عزیزان خبردارید)
بعد از اتمام مراسم با خستگی شدیدی درون کلاس آمدیم و کیف و کتاب را بر دوش گرفته و از خستگی، دیوانه وار به خانه رفتیم .
________________________________
نظرتون رو درباره ی این نقد هفته حتما مرغوب بفرمایید
یا علی
بله اقای سلطانی